گل پسر

پنج شنبه 20 بهمن

گل قشنگ من سلااااام.. چند ماهه داریم دنبال یه اسم خوب می گردیم ولی هنوز موفق نشدیم.. یا من مخالفت می کنم .. یا اسمت به اسم علی می خوره، صادق مخالفت می کنه.. یا اسمت به صادق میاد، علی میگه نه.. خلاصه.. ما رو ببخش .. ولی یه کاریش می کنیم.. داداشی ها که خیلی هوای تو رو دارن.. مرتب حالت رو می پرسن. همش می گن: حالش چطوره؟ تکون میخوره؟. دیروز صادق واست یه شکلات خوشمزه آورد و بهت گفت نوش جونت.. می ترسم آخرش این صادق تو رو هله هوله خور بار بیاره.. بس که لوست می کنه و واست چیزای خوشمزه می خره.. اینقد بوست می کنه که بعضی وقتا بهش میگم نکن.. امروز هم کلی دستا و انگشتامو بوسید .. بهم میگه مامان به خودت نگیری ها.. من مثلا دارم دست ن...
20 بهمن 1390

چهارشنبه 12 بهمن

سلام ناز مامان.. ماشاالله دیگه داری بزرگ میشی.. سفرتاز نیمه گذشته.. شمارش معکوس شروع شده.. امروز بیست و یک هفتگی رو تموم کردی و به امید خدا نوزده هفته ی دیگه این سفر چهل هفته ای تموم میشه.. ب اید هوای هم رو داشته باشیم.. تا هردومون توی سفر زیاد اذیت نشیم.. دیگه کم کم باید مقدمات اومدنت رو آماده کنم.. اتاقت که تقریبا حاضره..البته تزئین روی کمد مونده..این عکس ها رو داداش علی، هفته ی پیش، روز چهارشنبه پنجم بهمن، از اتاقت گرفت: توی دل کاغذدیواری ها یه ستاره های کوچولویی هست که روزا مشخص نیستند ولی شبا کاملا نورانی اند. انگار توی یه شب تابستونی کویر، روی پشت بوم خوابیدی.. بس که اتاقت پر میشه از...
14 بهمن 1390

چهارشنبه پنجم بهمن ماه

سلام آرامش بخش دلم! خوبی؟! این روزا حال و احوال و اعصاب درست حسابی نداشتم ولی داره حالم بهتر میشه.. این چند روزه که برات ننوشتم دهه ی آخر ماه صفر بود.. این روزا خاطرات خیلی تلخی برام زنده میشه که گذشت زمان نمی تونه تلخی شو برام کم کنه.. اون شب که برات نوشتم و با داداشی ها و بابا رفتیم واسه اتاقت کاغذدیواری انتخاب کردیم، شب جمعه بود و من، اون شب، توی خواب تا صبح با زن دایی سونا جون بودم. تمام خاطرات شب اربعین سال 85 که شب عیدنوروز هم بود، برام زنده شد، هرچند که فراموش نکرده بودم ولی بیشتر لحظه ها می یومد جلوی چشمم... صبح که واسه نماز بیدار شدم واسه شادی و آرامش روح پاکش دعا کردم و با خودم فکر می کردم که حتما دایی جون و بچه ها...
5 بهمن 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد